سؤال: ماجرای ورودتان به مسئلهی تولید ماسک را توضیح دهید؟
روز بعد انتخابات بود. کمکم زنگ خطر کرونا در کشور به صدا درامد.
داشتم بهطرف شرکت بهیار حرکت میکردم که مهندس نجاتبخش به من زنگ زدند و با اضطراب پرسیدند که پارچهی ماسک از کجا گیر میآید؟ کمتر پیش میآید ایشان اضطراب پیدا کنند؛ چند سال است که ایشان را میشناسم و موارد کمی اینچنین پیشآمده است که ایشان یکدفعه مضطرب شدهاند. نشانی آقای احمدی کارخانهی ظریف پلیمر را دادند و گفتند از ایشان پرسوجویی کنم و ببین پارچهی ماسک را از چه طریقی میتوانیم تهیه کنیم؟…
بعد از تماس مهندس، یک ساعت کنار خیابان زمینگیر شدم؛ یعنی وقتی داشتم میآمدم و به اینوآن زنگ میزدم که این پارچه از کجا تهیه میشود؟ گوشی را که میگذاشتم، تلفن بعدی از آقای نجاتبخش بود که «فلان مورد را هم پیگیری کن!» و همینطور ادامه داشت. نه پارچهی ماسک را میشناختیم و نه جزئیاتش را میدانستیم، بحث مواد ضدعفونیکننده همزمان بالا گرفت. آنهم بسیار جدی بود که همزمان باید دو کار را جلو میبردیم.
به شرکت بهیار که رسیدم با مهندسین شرکت صحبتهایی کردم و با یک سری از مهندسین گروه مواد شروع به جستوجو پارچهی ماسک کردیم. آقای نجاتبخش، مهندسین گروه مکانیک را بسیج کردند که دستگاه تولید ماسک را شروع به ساختن کنند.
کارها شروع شد و شبانهروزی کارها پیگیری میشد. جالب اینجا بود که خدا هم انرژی عجیبی به بچههای شرکت داده بود سازمان «غذا و دارو» چند کیلومتر بعد از سپاهان شهر است و فکر میکنم از شرکت بهیار تا آنجا حدوداً ۳۵ کیلومتر است. در یک روز فقط سه بار به سازمان «غذا و دارو» برای گرفتن مجوز رفتم. زمانی بود که همهی ارگانها به سازمان غذا و دارو آمده بودند چون برای کارکنانشان نیاز به مواد ضدعفونیکننده داشتند و از طرفی ما هم مجبور بودیم سهمیهی الکلمان را بگیریم. بعد از گرفتن سهمیه الکل آن را بین فقرا و نیازمندان، کارکنان خودمان و شرکتهای شهرک توزیع کردیم.
در آن گیرودار که الکل گیر نمیآمد، شخصی ذخیرهی الکل داشت و الکلش را ۹۰ میلیون تومان به ما فروخت، الکلش را تست کردیم و دیدیم کیفیتش خوب است. حدود ۹۰ میلیون تومان دیگر الکل داشت که به ما رایگان هدیه کرد. در آن زمان هر کس الکل داشت چندین برابر از او میخریدند.
داستان ماسک بسیار جالب بود. یک سری از افراد امتحان شدند. یک سری را میشناختم که پولهای سنگینی داشتند و میدیدند که ما داریم ماسک و ژل ضدعفونیکننده توزیع میکنیم ولی از پولشان دریغ کردند. کسانی هم بودند که درآمد زیادی نداشتند اما پول قابلتوجهی اهدا کردند و گفتند برای ژل و ماسک هزینه کنید.
با زحمت شبانهروزی مهندسان شرکت دستگاههای بدنه زن ماسک تولید شد اما بحث کشزنی معضل شده بود. مهندسان شرکت، تحقیق و توسعه را بر روی دستگاه کش زن شروع کردند اما طبیعی بود که ساخت دستگاه کش زن زمانبر باشد. در همین زمان آقای مهندس مکاریان، پیشنهاد استفاده از ظرفیت حسینیهها و نیروهای جهادی را برای حل مسئله کشور مطرح کردند و قرار شد تا بحث کشزنی ماسک توسط نیروهای داوطلب مردمی اتفاق بیافتد. این اتفاق در ابتدا با حسینیهی ثارالله خمینیشهر آغاز شد و تجهیزات لازم جهت تولید ماسک در حسینیه مستقر گردید و نیروهای جهادی مشغول به کار شدند. صحنههای زیبایی در همدلی مردم با شرکت بهیار اتفاق افتاد، مثلاً؛ یکی از نیروها، خانم فوق تخصص عفونی بود و در بیمارستان کار میکرد. زمانی که برای استراحت به خانه میآمد، در حسینیهی ثارالله مشغول به کار میشد و کشزنی ماسک را انجام میداد.
حسینیهی ثارالله الگوی خوبی شد تا نیروهای جهادی به صحنه بیایند. متأسفانه در حسینیهی ثارالله تا ماجرای ماسک جدی شد بعضی از مسئولین حسینیه راه را اشتباه رفتند. مثلاً یکی از آنها به من گفت که شرکت بهیار از ماسک فلان قدر سود میبرد. گفتم؛ «شرکت بهیار کار بر روی دستگاه ۳۰ میلیاردی را برای ماسک یکریالی رها کرده است». آیا این ۷۰۰ تومان ماسک سودی برای شرکت داشته باشد یا نداشته باشد؟ شما حساب کنید که در حسینیهها ماهی ۱۰ تا ۱۵ میلیون تومان الکل و ضدعفونیکننده مصرف داشتیم. روپوش، گان، تدارکات، حملونقل، پذیرایی رایگان و… هزینههای سرسامآوری بود؛ اما بازهم این حسینیهی ثارالله الگو شد که یک سری مسئولین امکاناتی را در اختیار قراردادند و بهیار هم دو دستگاه بدنه زن را که خیلی ارزش داشت در حسینیهی ثارالله مستقر کرد.
مهندس نجاتبخش در قضیهی ماسک چشمشان را روی مادیات بستند و گفتند چه سود و چه ضرر، فقط باید مشکل کشور حل شود. آن زمان جوابشان را دادیم و الحمدالله گذر کردیم اما گردنهی بسیار سختی را پشت سر گذاشتیم.
مثلاً آقای نجاتبخش 15 شب خانه نمیرفت وزندگیاش را گذاشته بود. همهچیزش را خالصاً و مخلصاً گذاشته بود. دیدیم که وجودش را، پولش را، دستگاه ۳۰ میلیارد و سودش را فدا کرده است. همهی پروژههای حساس کشوری را زمین گذاشته و فقط فکر درمان بیماران و دفع مشکل است. حالا اینطرف عدهای حمله کردند و مزد این زحمات را میدهند که «آقای نجاتبخش! تو نیروها را استثمار میکنی»، اینکه روی این مسئله خیلی تأکیددارم برای این است که رنج عجیبی بود. شاید اگر آقای نجاتبخش آن پشتوانهی ایمانی را نداشت، در این مقطع کار را رها میکرد و میگفت به جهنم! من نه یکدانه ماسک تولید میکنم و نه سود و ضررش را میخواهم. من بودم این کار را میکردم. خدا را شکر این مقطع رد شد و یک سری افراد ناخالص در این زمینه به لطف خدا از ما جدا شدند و یک سری نیروی خالص و وفادار با ما ماندند. مثلاً در درچه تعدادی نیروی خیلی عالی با ما همراه شدند. کار بهجایی رسید که به نیروهای جهادی درچه میگفتیم خبر رسیده است که کشور نیاز به دو میلیون ماسک دارد، در مدت یک هفته میتوانید این دو میلیون را تولید کنید؟ میگفتند یا علی! شب و روز در حسینیهها و مراکز و امامزادهها برای تولید میایستادند. نیروهای جهادی هجمهی تهمتها را میدیدند ولی پشت سر ما ایستادند، چون میدانستند ما داریم چهکار میکنیم؛ جالب است بدانید که این نیروهای جهادی کسانی بودند که تا یک ماه پیش آنها را نمیشناختیم ولی اینچنین قرص و محکم پشت ما بودند.
به اردیبهشتماه رسیدیم. دیدیم که نیاز کشور بالاست و شرکت بهیار هم دیگر ظرفیت مکانی ندارد و حجم تولید باید بالا برود. یک روز بارانی. یکدفعه آقای نجاتبخش با دمپایی از شرکت بیرون آمد و به من گفت که بیایید تا برویم جایی را اجاره کنیم. آقای مکاریان سولهای را دیده بود و رفتیم چند سولهی دیگر را دیدیم و صحبت کردیم. همان روز آقای نجاتبخش به بنگاهدار گفت که کپی کارت ملی ایشان (یعنی من) را بگیرید و کارهای اجارهنامه را انجام دهید. ما سریعاً رفتیم و کارهایش را انجام دادیم.
۱۴ اردیبهشت شد. به سولهی بسیج رفتیم و شروع به کارکردیم. هنوز صاحب اصلی سوله در سوله مشغول به کار بود و سوله هنوز ناتمام بود. از یکشنبه ۱۴ اردیبهشت سوله را ازلحاظ مسائل بهداشتی آماده کردیم و موازی با آن بحث نیروگیری و انتقال دستگاه و تجهیزات را شروع کردیم؛ سه روز بعد اولین ماسک سولهی بسیج بیرون آمد. نکتهی جالب اینجاست که اگر شرکتی بخواهد نیرو بگیرد او را راستی آزمایی میکند، مثلاً خود بهیار، یک نیرو را سه چهار ماه آزمایش میکرد؛ اما ما ظرف چند روز 60 نفر نیرو گرفتیم که بعد به حدود ۱۰۰ نفر ارتقا پیدا کرد. آن زمان رهبر انقلاب بحث رزمایش مؤمنانه را مطرح کردند. مهندس نجاتبخش همان زمان مقدار زیادی برنج و مواد غذایی از طریق همان نیروهای جهادی درچه، دولتآباد و مناطق دیگر توزیع کرد. دلگرمی زیبایی در محلهی درچه ایجاد شد. قلوب آنها به ما جذب شد و بعد از ماجرای سولهی بسیج نیروهای زیادی به ما معرفی کردند؛ نیروهای طلایی که بعضاً عیبهای دستگاه را پیدا میکردند و شبانهروز میایستادند تا عیب دستگاهها را پیدا کنند.
نمیدانم چه توانی داشتیم که این دستگاههای سنگین تولید ماسک را بدون جرثقیل خالی کردیم. حسابش را بکنید! بچهها با زبان روزه این دستگاههای سنگین را با دست، سوار و پیاده میکردند. همهچیزش معجزه بود که چطور توانستیم سوله را به این سرعت تجهیز کنیم و راه بیندازیم.
سوله بهسرعت پر شد و فضایی برای دستگاههای دیگر نماند. همان زمان معجزهوار بارهای الکل و پارچه میآمد و هیچ فضای خالی وجود نداشت. به این فکر افتادیم که سولهی کناری را اجاره کنیم، صاحبان سولهی کناری قرار بود که بهسرعت سوله را تخلیه کنند ولی لطف خدا این بود که خالی نکردند. سولهی روبروی ما ازنظر تهویه بهتر بود؛ و برای گرفتن سولهی روبرویی اقدام کردیم.
نه چکی به صاحب سولهی روبرویی داده بودیم و نهحرفی زده بودیم. طرف مقابل بدون اینکه نقطهای روی کاغذ گذاشته شود یا چک و پولی بگیرد، پذیرفت. شبانه با خود صاحب سوله رفتیم و دیوار سوله را پایین ریختیم و دو سوله را به هم متصل کردیم. من اگر جای صاحب سوله بودم اجازه نمیدادم و میگفتم که اگر کسی تازه به این محله آمده باشد و او را نشناسیم حداقل یک چک یا برگهی اعتباری باید بگیریم. البته بعدها رفتیم و قولنامه نوشتیم و سوله را رسمی و قانونی اجاره کردیم.
باگذشت زمان وضعیت تولید ماسک در سوله خوب شد. مدتی بعد بعضی از دستگاهها مشکلی پیدا کرد. در قضیهی فاز بردها مشکلی پیدا شد. نمیدانستیم مشکل از برد است یا مکانیک. دستگاه جواب نمیداد و سرعتبالا نمیرفت. این هم یک گردنهی سختی بود که بحمدالله رد کردیم.
آقای نجاتبخش گفت که چند روز دیگر هم صبر کنید مشکلات حل میشود. انگار این جملهی مهندس را من باایمان گوش کردم. بعضیها که از ما دستگاه ماسک خریده بودند شروع به اذیت کردند. دم سولهی بسیج میآمدند، زنگ میزدند و باواسطه پیغام میدادند که دستگاهتان خراب است. بچهها اینسو و آنسوی مملکت میرفتند. اسفند و فروردین رد شده بود و تقریباً ۲۵ اردیبهشت بود. برای واردکردن دستگاهها پولهای مملکت را دوباره بردند و وارد کردند. حالا که به قول ما خرشان از پل گذشت و حالا که بهیار ماسکها و دستگاهها را به آنها داد و مشکلاتی را حل کرد، شروع کردند به توسری زدن به بهیار.
زمان گذشت و شب تولد حضرت معصومه شد. شب تولد حضرت معصومه اول ذیالحجه مشکل دستگاه را پیدا کردیم. دستگاهمان تا ۱۵۰ ماسک در دقیقه تولید میکرد. شیرینی عجیبی بود که خدا شب تولد حضرت معصومه به ما داد. مشکل دستگاه پیدا شد و عیب را رفع کردیم. تحقیق و توسعه را شروع کردیم. بسیاری از چیزها باید تغییر میکرد یک سری تغییرات در هورنها و بردهایمان ایجاد کردیم و نتایج خیلی خوبی گرفتیم؛ اما دوباره دستگاه به مشکلاتی خورد، چند روز بعد در شب تولد امام رضا دوباره مشکلات دستگاه را پیدا کردیم؛ و متوجه شدیم که باید دستگاه را با دو هورن راهاندازی کنیم. این کار را انجام دادیم و دستگاه تا تولید ۲۱۰ ماسک در دقیقه پیش رفت. یکدفعه به دوستانی که داشتند روی دستگاه دو هورنی کار میکردند اشاره کردم و گفتم نگاه کنید بالاسر دستگاه نوشته است دستگاه شمارهی هشت. اینهمه دستگاه آنجا بود، تقریباً ۴۵ دستگاه بدنه زن آنجا بود و دستگاه شمارهی هشت در شب تولد امام هشتم درست شد. در اینها قطعاً خداوند میخواهد چیزی را به ما نشان دهد. امام رضا علیهالسلام کاممان را در آن شب شیرین کردند.
در این زمان آمدم و به آقای موسوی مسئول فروش شرکت گفتم کشزنی کند است. خیلی از حسینیههای مردمی تعطیلشده بودند و نمیتوانستیم از ظرفیت آنها بهرهمند شویم. دوباره دست به دامان مناطق درچه و دولتآباد شدیم و مجدداً دوستانمان پایکار آمدند.
همچنان بحث کشزنی ماسک عقب بود، آقای مکاریان پیشنهاد کرد که خانمهای سرپرست خانوار را درگیر کارکنیم. ما هم سولهی بسیج را توسعه داده بودیم تا بتوانیم فضایی برای کار خانمها را در آن ایجاد کنیم، بعد دیدیم که شرایط کار کردن در سولهی بسیج برای خانمها فراهم نیست و مشکلات زیادی دارد.
دنبال مکان مناسب میگشتیم. بهداشت میگفت باید مکان استریل باشد، سقفش بلند باشد، گذر هوا داشته باشد و استانداردهای GMP را داشته باشد. حالا در زبان بچهها افتاده بود و به شوخی میگفتند «جیامپیش خوب است؟ جیامپیش درست است؟». این جیامپی هم این وسط برایمان قوز بالا قوز شد. هم جیامپی سولهی بسیج و هم جیامپی مراکزی که میخواستند کشزنی کنند. واقعاً یک سری حق بود و یک سری هم نادرست بود. بالاخره مکان مناسب پیدا شد و از مشهد زنان فاطمیون تا اصفهان. کمکم پانصد نفر مشغول به کار شدند و به دو هزار نفر ارتقا پیدا کردند.
در ماجرای ماسک روح ایثار در مردم ظهور پیدا کرد و صحنههای زیبایی هم خلق شد. باید بدانیم که هرزمانی این روحیهی ایثار از بین برود دیگر کارها پیشرفتی نخواهد داشت. آقای طاهرزاده صحبتی کردند که بسیار قابلتأمل بود. میگفتند؛ در اوایل جنگ کمپوت را که توزیع میکردند، این کمپوت تا خط مقدم میرفت، من نمیخوردم و به ایشان میدادم، ایشان نمیخورد و به دیگری میداد و همینطور میرفت تا به خط مقدم میرسید. این معنای گذشت و ایثار بود. در همان اوایل جنگ باوجوداینکه تجهیزات پیشرفتهی نظامی نداشتیم اما توفیقات متعددی مانند عملیات والفجر 8 به وجود آمده بود، اما اواخر جنگ شرایط فرق میکرد. ازلحاظ تجهیزات، تانکها و موشکهای زیادی داشتیم اما توفیق چندانی در جنگ پیدا نکردیم. چطور شد که فاو را از دست دادیم؟ آخر جنگ سرنیزه به کمپوت خورده و آب کمپوت کشیده شده بود و تفالهی میوهاش را به خط مقدم داده بودند!
این تحلیل خیلی مهمی است. ببینید چه شد؟ نیروی اول جنگ چه بود که با دستخالی خرمشهر را آزاد کرد؟ نیروی آخر جنگ چطور شد که موشک داشت اما در آخر جنگ پشت جبههها خالی شد.
سؤال: خط تولید ماسک را به چه شهر و استانهایی فرستادید؟
آقای نجاتبخش سرمایهی سنگینی را برای ساخت نود دستگاه خط تولید ماسک گذاشت. دستگاههای چینی هم در حال وارد شدن بود و مسئولین، بسیار از این بابت خوشحال بودند و میگفتند کشور ازلحاظ تولید ماسک تجهیز شد. دستگاههای شرکت هم در حال رقابت با دستگاههای چینی بود، شرکت یک سال دستگاه ماسک را گارانتی میکرد. از سرتاسر کشور آمدند و دستگاهها را خریدند. میگفتند دستگاههای ایرانی عیب دارد. دستگاههای ما خوب پیش میرفتند و یکباره عیبها شروع به پیدا شدن کرد. در همان بحبوحهی پیدا کردن عیب دستگاهها و عقب افتادن زمان تحویل دستگاهها، بازهم عدهای دستگاه ایرانی را انتخاب کردند. یک فرد از کرمانشاه آمد و از ما دستگاه خرید. دستگاهها را برد و با همان لهجهی کردیش گفت «شما کمر تحریم را شکستید، شما مَردید».
دستگاهی به زاهدان ارسال کردیم. مردم در زاهدان دوروبر مهندسان ما را گرفته بودند و باروی باز آنها را پذیرفتند.
دستگاههایمان به قم رفت و در حرم حضرت معصومه نصب شد. چند دستگاه نیز به کربلا فرستاده شد. آیا آن فرد چینی باید به حرم امام حسین دستگاه میداد یا منِ شیعه؟ آیا آن چینی باید به حرم حضرت معصومه دستگاه میداد یا من میدادم؟ آیا ماسک سراسر کشور را چینیها باید تأمین میکردند یا یک Made in Iran روی این دستگاهها میخورد؟ خب این هم لطف خدا بود که دستگاههای ما به سراسر کشور رفت و سرویسدهیهایش انجام شد. خیلی از افراد شرکت بهیار و تفکر آن را شناختند و فهمیدند که باقدرت ایستادهایم.
وقتی دستگاهها به سراسر کشور رفت، آن قضیهی «ما میتوانیم» دوباره زنده شد. اسفندماه دو نفر از مهندسان شرکت برای تعمیر دستگاه شتابدهنده به سوریه رفتند. ژنرال سوری اشک در چشمانش جمع شده بود و گفته بود که به بشار اسد میگویم که ایرانیها آمدند و این دستگاهها را دست کردند. اگر مهندس ما نمیرفت دستگاه را تعمیر کند، چه کسی میرفت؟ آلمان، انگلیس، فرانسه و آمریکا. اینهمه در سوریه شهید دادیم و رنج کشیدیم و حالا راه را برای استعمارگر بازکنیم؟! در کشور هم همینطور شد؛ در بحث ماسک رنجهای شبانهروزی را به جان خریدیم و حالا هتل چینیها بازشده است. البته سرتاسر کشور میگویند دستگاه چینی یکطرف و دستگاه شرکت بهیار هم یکطرف. انشاءالله در آینده بازخوردهای بعدی را هم که ببینند دستگاه چینی را کنار میگذارند و نگاهشان به سمت داخل میآید.