سؤال: باهم به عقب برگردیم و بهروزهای اوایل شیوع کرونا در ایران برویم. آن ایام برای شما چطور گذشت؟
بعضی از تفکراتی در کشور ما شکلگرفته است که وقتی به هم میرسند انگار سالها همدیگر را میشناسند. یکی همین تفکر بسیجی است. سال قبل رفتیم نقطه صفر مرزی و سال قبل آن سرپل ذهاب بودیم. امسال که کرونا شد مدام فکر میکردیم که چهکاری از دست ما برمیآید؟ اول یک تانکر گرفته بودیم تا کارهای ضدعفونی کردن را انجام دهیم. کمی بعد به ذهنمان رسید که نازلهای آتشنشانی بسازیم تا کار ضدعفونی بهتر انجام شود. شخصی به ما زنگ زد و گفت گروهی وجود دارد که کاری را شروع کرده و برای انجام کارهای خود به کمک نیاز دارد. مدام دنبال این بودیم که از توانایی ما استفاده شود.
چند مدل پمپهای سمپاش گرفتیم ولی این کارها اساسی نبود تا اینکه ایشان زنگ زدند و گفتند شرکت بهیار در حال ساخت دستگاه تولید ماسک است و اگر میتوانید به آنها کمک کنید. به من گفتند هرچند تا میتوانید نیرو بیاورید. ما به ده نفر از استادکارها زنگ زدیم و باهم رفتیم شرکت بهیار و با آقای نکویی صحبت کردیم و به ایشان گفتیم که میخواهیم کمک کنیم. آنها ابتدا خیلی جدی نگرفتند و بعد من توضیح دادم که استادکارهایی که خدمت شما آمدیم توانایی بالایی داریم. بعد هم کار را شروع کردیم و تا آخر فروردینماه هم همکاری کردیم. خودمان را مخاطب صحبتهای بهیار میدیدیم. درست است که استخدام آن نبودیم ولی در کنار شرکت حاضر شدیم و بهیار هم مباحث مالی را بهخوبی انجام داد. البته ما هیچ نگاه مالی نداشتیم. وقتی موضوع را با شرکت بهیار مطرح کردیم، در همان ابتدای کار گفتیم که به شما فاکتور خرید سفید میدهیم و هر چه خودتان میدانید بنویسید، اینجا آمدیم تا کمک کنیم.
به نظرم همان حالتی که در جنگ شکل میگرفت اینجا همشکل گرفت. مهمترین ابزار و توانایی این بود که همه پایکار بودند. این تفکر سیستمی، نجاتدهنده است. هرکجا بتوانید فضایی را مهیا کنید که همه خود را در جهت یک هدف قرار دهند جواب میگیرید. مکالمه شهید خرازی را گوش کنید که بیسیمچی میگویند چند نفر را بفرستید خاکریز بزنند. بیسیمچی میگوید کسی نیست. حاج حسین میگوید اگر کسی نبود خودت برو بزن اگرنه خودم بیایم و خاکریز بزنم. وقتی شهید خرازی شهید میشود از من دوازده سال کوچکتر بود ولی افکار و ارواح او میتوانستند چنین تفکری را شکل دهند.
واقعاً فضای خوب و زندهای بود. خوشحالیم که در آن زمان که همهجا را ناامیدی پرکرده بود توانستیم در چنین فضایی نفس بکشیم.
ما ظرفیتهای بزرگی داریم ولی استفاده نمیکنیم. همینکه ما آن روز حال خوبی داشته باشیم کافی است. وقتی تعهد میکردم که با شرکت بهیار فلان کار را بکنیم و به بحثهای مالی آن فعلاً کاری نداریم برای بچههای ما حلشده بود.
سؤال: کمی از سختیهای کار بگویید؟
کار با دستگاه CNC سخت است. اینکه ابزارها را ببندید و چند تا قطعه بزنید و بعد دوباره عوض کنید. کار سختی بود ولی ما خیلی متوجه آن نمیشدیم چون سلامتی مردم جلوی چشم ما بود. الآن هم اگر شهدا بودند به نظر من همین کار را میکردند. اگر قطعهای باید به شرکت میرسید منتظر ماشین شرکت نمیماندیم و خودمان قطعه را به شرکت میبردیم که به نظرم مهندسین شرکت هم تعجب میکردند. صبحها مواد اولیه را به ما میدادند و ظهر تحویل میدادیم.
در انتخاب ابزارها خیلی دقت میکردیم و برای همین سرعت کار را زیاد میکردیم. به پروسههای کار و اینکه چه کسی باید چهکاری انجام دهد، کاملاً مسلط بودیم. مثلاً برای یکی از دوستان تسمههای آلومینیوم را برش نخورده آورده بودند. ایشان با فرز، روی نوار آلومینیومی که 3 متر آن از روی میز بیرون زده بود، کار میکردند و بعد همان زمان میبریدند و بعد به جلو میکشیدند و دوباره میزدند. اینها خلاقیتهایی بود که به کار میگرفتیم.
در زمان جنگ هم همینگونه بود، فردی که تا دیروز عکاس بود ولی بعد میشد حسن باقری که جزء نابغههای جنگ شد. این اتمسفری است که هرکسی در آن نفس بکشد رشد میکند. حسن طهرانی مقدم وقتی توپخانه سپاه را راهاندازی میکرد هفت عدد توپ غنیمتی داشتند. سیستم توپهای عراق روسی بود ولی سیستم توپهای ایران آمریکایی بود و نمیتوانستند از آنها استفاده کنند. از اسیرهایی که گرفته بودند یاد گرفتند که چگونه از آن توپها استفاده کنند و تا جایی پیش میروند که جزء قدرتهای موشکی منطقه میشوند. اینجا هم همینگونه است و در آینده بهجاهای بزرگی میرسد.
میدانم که قطعاً دل آقا هم به این مجموعهها گرم است. روز دیدار رهبری با شرکت خیلی دوست داشتیم ما هم باشیم. ولی غروب آن روز احساس کردم که این حرفهایی که در ذهنم بود را مهندس به حضرت آقا منتقل کرد.
سؤال: به نظر شما در آینده چهکارهایی میتوان انجام داد؟
هیچچیزی در صنعت گم نمیشود و میرایی وجود ندارد. بارها شده است که یک قطعهای را تولید کردیم و از تجربهی آن در جاهای دیگر استفاده کردهایم. ابزاری که برای کاری خریدیم برای جای دیگر استفاده میکنیم… ما اینجا کارهای کوچکتری انجام میدهیم ولی به خاطر همین سریعتر از شرکت بهیار هستیم.
سؤال: در پایان اگر حرف پایانی یا نکتهای دارید بفرمایید:
من در مردادماه کرونا مثبت شدم و دوازده روز در خانه بودم. چهارده روز هم نصف روزه آمدم سرکار و رعایت میکردم. زنگ زدم به آقای نکویی و گفتم کرونا مثبت هستم و مقداری ماسک نیاز دارم. این ماسکهایی که شما بهصورت میزنید برای جلوگیری از انتقال ویروس است ولی زمانی ارزش آن را میفهمید که در یک آپارتمان 90 متری باشید و همسر شما با دو بچه هم در خانه باشند، اتاقها را جدا میکنید. آنوقت ارزش این ماسک را میفهمید. ارزش آن را زمانی میفهمید که حاضر هستید هرچقدر نیاز است پول بدهید ولی بچههای شما بیماری نگیرند.