سؤال: خودتان را معرفی کنید و از روزهای ورود کرونا به کشور و اینکه آن ایام چطور گذشت برایمان بگویید:
دانشجوی کارشناسی دانشگاه آزاد نجفآباد بودم. با معدل 14 فارغالتحصیل شدم. دو سال است که در بهیار فعالیت دارم. اول اسفندماه سال گذشته سرباز شدم. سرباز که شدم، پروژههای شرکت را به دو نفر دیگر تحویل دادم و رفتم آموزشی. خبری هم از کرونا نبود. تازه میگفتند در قم شدت پیداکرده است ولی کسی جدی نگرفته بود. مقداری دستکش و مواد ضدعفونیکننده برداشتم و گفتم شاید نیاز شود. رفتم سربازی و دیدم که روزبهروز بحث کرونا جدیتر میشود. دو هزار نفر نخبه امریه در پادگان صفر یک بودیم و مسئولین امر تصمیم گرفتند ما را از سربازی برگردانند. تا هفته اول اردیبهشتماه 99 به ما مرخصی دادند. نزدیک دو ماه استراحت بود. از سربازی که آمدم کرونا گرفتم. دو روز تب کردم و گفتند شما کرونا دارید. خانواده ما هم به همین شکل کرونا گرفتند ولی کاملاً خفیف بود. گفتند دو هفته باید خودتان را قرنطینه کنید و ما در خانه ماندیم ولی بقیه بچهها که سرباز بودند برگشتند شرکت. تا شب عید قرنطینه تمامشده بود و خودم هم در خانه خسته شده بودم.
گفتم بعد از تعطیلات عید میروم شرکت، اوایل فروردین یکی از دوستانم که در شرکت هم نیست ساعت سه شب یک پخش زنده اینستاگرام از شرکت بهیار گذاشته بود. وقتی آن را دیدم برانگیخته شدم. این موضوع که شب عید بچهها و مهندس نجاتبخش در شرکت مشغول هستند ولی من اینجا دارم استراحت میکنم روحم را به درد آورد.
صبح روز بعد زنگ زدم به مهندس نکویی و ماجرا را توضیح دادم و ایشان هم گفتند همین الآن بیا شرکت، رفتم بهیار و دیدم هیچچیزی سر جای خودش نیست. بچههای پردازش تصویر کف کارگاه هستند و ورودی را با دوربین چک میکنند. من که رفتم گفتند دمای شما بالاست و راهم ندادند. کمی در سایه قدم زدم تا دمای بدنم پایین آمد و راهم دادند. پروژههای قبلی کلاً کنسل بود و من میخواستم با مهندس نکویی یا مهندس نجاتبخش صحبت کنم که هیچکدام وقت نداشتند. به یکی از رفقای خودمان گفتم که الآن وضعیت چگونه است؟ گفت؛ الآن همه روی پروژه ماسک تقسیم شدیم ولی پروژه ساخت دستگاه کش زن ماسک کلاً عقب است. تقریباً پنجاه دستگاه تولید پد ماسک داشتیم ولی دستگاه کش زن ماسک نداشتیم. رفتیم کمک چند تا از رفقایی که روی این پروژه کار میکردند. دیدم دستگاه کش زن را از روی فیلم و عکس تا 90 درصد پیش بردهاند و قسمت سخت تحقیق و توسعه آن مانده است. یادم میآید که خود مهندس نکویی تا شب روی دستگاه کار میکرد و تا میرفت مهندس نجاتبخش تا صبح میآمد بالای دستگاه. مشکل ما این بود که دستگاه، کش را دوخت نمیزد. پنجتا از آن را هم ساخته بودیم. احساس کردیم هنوز مسئله نیاز به کار دارد.
واقعاً پروژه سختی بود و در زمان کم نمیشد آن را انجام داد و باید وقت بیشتری میگذاشتیم و با آزمونوخطا پیش میرفتیم. مهندس نجاتبخش میگفتند با چیزی که هست باید پیش بروید. چون ما تا اینجا تجربهداریم و اگر قطعهای را عوض کنیم باید تازه از اول تجربه کسب کنیم. به لطف خدا فردی پیدا شد که کارگاه ماسک داشت، مهندس نکویی به من گفتند؛ میخواهی بروی و دستگاه کش زنشان را ببینی؟ اول گفتم؛ نه نیاز نیست و حرفهای مهندس نجاتبخش را به ایشان گفتم؛ اما بعدش گفتم برویم و ببینم ضرر ندارد. رفتیم و دستگاه را بازدید کردیم و دیدیم دستگاهشان با آن چیزی که ساخته بودیم خیلی فرق دارد. دستگاه ریزهکاری زیادی مثل گرفتن کش، چرخاندن آن، حرکت نوار نقالهها و… داشت. با دیدن دستگاه کش زن یکلحظه خودمان را باختیم. صاحب کارگاه ماسک سه دستگاه کش زن ماسک داشت که دوتای آنها کار میکرد و یکی در دست تعمیر بود.
مهندس نکویی از صاحب کارگاه پرسید؛ میشود یکی از این دستگاهها را به ما قرض بدهید تا الهامی از آن بگیریم. اول گفت نه تنظیمات دستگاهم به هم میریزد و ساعت هفت هم تعمیرکار میآید تا این دستگاه را تعمیر کند. گفتیم تا ساعت هفت بعدازظهر دستگاه را برمیگردانیم. صاحب کارگاه دیگر چیزی نگفت. دستگاه را ساعت 3 بعدازظهر آوردیم و بررسی کردیم و ساعت هفت بعدازظهر هم برایش فرستادیم. تا ساعت 12 شب نقشهها را کامل کردم و تا صبح در حال سهبعدی کردن آن بودم. صبح که شد نقشهها را برای آقای یوسفیان ، احمدی و… فرستادم تا قطعهها را بزنند و خودم رفتم خانه. بعدازظهر که آمدم اکثر قطعهها آمادهشده بود و هرچقدر پیش میرفتیم بقیه قطعهها هم میرسید.
حس واقعاً خوبی بود که یک شرکت با من همکاری میکرد. تقریباً ساعت 1 شب شد که فقط طراحی و ساخت سر پرس دستگاه مانده بود. تا صبح ماندم و آن را تکمیل کردم. بعد دیدم بعضی از جاها را اشتباه بستهایم. اینقدر دستگاه پیچیده بود که فقط ده دقیقه به دستگاه زل زدم تا فرایند کاری آن را متوجه بشوم و آن را حفظ بشوم.
از فرایندهای مختلف آن فیلم گرفته بودم و مدام به سراغ فیلمها میرفتم. خلاصه تا اینها را اصلاح کنم ساعت 5 بعدازظهر شده بود و دیگر خسته شده بودم. رفتم بالا در نمازخانه و دو ساعت استراحت کردم و بعد آمدم پایین و تا آچار را دست گرفتم در بلندگو گفتند آقای حمید علیمی آمدند و قرار است برنامهای در نمازخانه برگزار شود، آچارها را پرت کردم روی دستگاه و رفتم نمازخانه، مهندس نکویی هم کنارم بود و این صحنه را دید و خندید. چند وقتی هم بود که روضه نرفته بودیم و مجلس خیلی خوبی بود. آقای علیمی قبل از این جلسه برای بازدید آمده بودند و من اصلاً متوجه نشده بودم، بعد که پخش زنده ایشان را دیدم متوجه شدم که آقای علیمی بالای سر ما هم آمده بود. بعد از مراسم، مهندس نجاتبخش به من گفتند؛ اگر میتوانی تا پایان ساخت دستگاه خانه نرو. دو روز بود که خانه نرفته بودم و میخواستم بروم خانه ولی دیگر نمیشد. مهندس نجاتبخش همخانه نمیرفتند و نمیشد خوابید و باید فقط کار میکردیم.
به مهندس نجاتبخش گفتم؛ شما با گرفتن روضه به ما انرژی بدهید ما کلاً بهیار میمانیم دو ساعت بعد دستگاه تقریباً تکمیلشده بود. دستگاه را گذاشته بودم روی شاسی دستگاه قبلی، چیزهایی که میشد را از دستگاه قبل استفاده کردیم و فقط قلب دستگاه را عوض کرده بودیم. اولین دستگاهی که ساختیم در شرایطی بود که همهجا قرنطینه بود و با امکانات اولیه که در شرکت داشتیم آن را ساختیم مثلاً؛ خیلی از قطعهها را از روی شتابدهنده باز میکردیم و میبستیم روی دستگاه کش زن. البته برقکاری دستگاه انجامنشده بود. دستگاه یک جسد خالی بود. صبح مهندس نکویی آمد و من هم کار را به ایشان تحویل دادم و رفتم خانه. به بچههای برق هم گفتم برق آن را تکمیل کنید. بعد از دو روزآمدم شرکت. یک نیرو برقی به ما دادند و من هم کمک او ایستادم و برقکشی را انجام دادیم. یک روز و نیم هم راهاندازی برق دستگاه طول کشید و برنامه را هم از دستگاه قبلی گرفتیم و چند تغییر در آن ایجاد کردیم. با این حساب دستگاه پنجروزه تکمیل شد.
آلتراسونیک را به دستگاه وصل کردند. شنیده بودم که دستگاه آلتراسونیک خیلی حساس است ولی عمق آن را درک نکرده بودم. خود مهندس نجاتبخش آمد پای دستگاه. دستگاه یک ماسک دوخت ولی آلتراسونیک شکست. ده میلیون ضرر زده شد. واقعاً آلتراسونیک دانش بالایی دارد. آلتراسونیک بعدی را آوردند بازهم شکست ما هنوز آلتراسونیک را نساخته بودیم و آلتراسونیکها را خریده بودیم. (البته الآن دیگر خودمان میسازیم). در چهلوهشت ساعت حدود بیست هورن شکسته شد. خود مهندس همپشت دستگاه نشسته بود. اعصاب همه بههمریخته بود چون هم دستگاه میدوخت و هم میشکست. همه بچهها مدام روی برد و بقیه قسمتها کار میکردند.
به من هم اجازه نمیدادند بالای دستگاه بیایم، مهندس نجاتبخش به من میگفت برو و دستگاه بعدی را بساز. بیست دقیقه بعد گفت؛ ساختی؟ گفتم نه. گفت؛ کاری نمیخواهد انجام دهی که به بچههای CNC بگو از قبلیها یک سری دیگر بسازند. بعد خودش آمد و گفت پنج تای دیگر هم بسازید. فکر میکنم سفارش میگرفتند. ما دیگر شروع کرده بودیم که ظاهراً مهندس رفته بود و گفته بود چهلتا دستگاه دیگر بسازید. در همین زمان اولین دستگاه جواب داد و هورن آن را آلومینیومی کردند تا کمتر بشکند. دیگر پشت سر هم قطعه میآمد و من میدانستم هر قطعه برای کجاست.
به پنجمی نرسید که به من گفتند برو مأموریت و دستگاه قبلی را نصب کن. من و آقای فتحیان حدود یک هفته تهران بودیم و روی دستگاه کارکردیم تا بالاخره جواب داد. خلاصه یک شبانهروز با آن دستگاه، کش ماسک دوختیم. دیگر ما دستگاهها را تحویل دادیم و برگشتیم اصفهان. دو روز بعد گفتند دستگاه خرابشده است و برگشتیم تهران. واقعاً استرس داشت و مهندس را درک نمیکردم که چرا هنوز جواب نگرفتیم ولی چهلتاچهلتا دستگاه میسازد؟ مقداری پول در مجموعه شارژ شد و گفتند چهلتا دیگر بسازید. کسی را نداشتیم که بداند این قطعات الآن کجا دپو شدهاند؟ واقعاً کار مثل زمان جنگ پیش میرفت.
در عین اینکه کسی مسئولیتی به دوش نداشت ولی کارها پیش میرفت. گاهی اوقات به من زنگ میزدند ولی اکثر کارها خودش پیش میرفت. مثلاً آقای احمدی در CNC فایل اولی که به ایشان دادم را دستهبندی کرده بودند و خودشان میدانستند که کدام قطعهها را باید بزنند.
خط تولید نداشتیم، همهچیز کف کارگاه بود. تازه بعضی از قطعهها هم نیاز به اصلاح داشت و ما در مأموریت این کار را میکردیم. بعد تعداد دستگاههای کش زن از 80 عدد به 60 عدد رسید و کارها بیشتر سامان گرفت. بیشتر مأموریت میرفتیم. من تقریباً سی تا دستگاه را در مأموریت نصب کردم. خلاصه یک روز از مأموریت برگشتم و دیدم هیچ دستگاهی در شرکت نیست. آقای گل احمر در طی دو هفته سولهای را آماده کرده بود و همهچیز را منتقل کرده بود. دستگاهها باید از شرکت باز میشد و میرفت سولهی بسیج و بسته میشد ولی ماکسی را نداشتیم که آنها را ببندد. چند نفر بلد بودیم ولی همه مأموریت بودیم. تازه شروع کردند به جذب نیرو و ما شروع کردیم به آموزش دادن. یک انبار زدند تا قطعات درست شود. واقعاً آقای گل احمر زحمت کشیدند. الآن همان چندنفری که آموزش دیدند، مأموریت میروند. ولی واقعاً معلوم نیست که کار چطور جمع شد و چه کسی آن را مدیریت کرد. واقعاً برای راهاندازی اولین دستگاه هیچکسی بهاندازه مهندس نکویی و مهندس نجاتبخش زحمت نکشیدند. شبها با مهندس قانع پور پای دستگاه کار میکردند تا دستگاه راه بیافتد و من حسرت داشتم ببینم چطور میشود ولی به من میگفتند شما برو و بقیه دستگاهها را بساز. تازه اینجا فهمیدم که شرکت بهیار چیست. سی تا دستگاه اول که ساخته شد مهندس به همه گفت بروید سراغ کارهای خودتان. بعضی وقتها من هم کم میآوردم و بعضی از کارها عقب میافتاد. اوایل که مأموریت میرفتیم خیلی بد بود و دستگاهها آماده نبود. طعنه میزدند که شرکت شما مگر خودش کارگاه ندارد که اینجا روی دستگاهها کار میکنید؟ ولی بعدها نه.دیگر بهیار مقتدرانه عمل میکرد. میگفتیم باید زود دستگاه شمارا راه بیندازیم که میخواهیم جاهای دیگری برویم. روزهای اول دستگاه چینی را به روی ما میآوردند و میگفتیم دستگاه چینی که کار میکند از شرکتی آمده است که سی سال است دستگاه کش زن تولید میکند. شما دستگاه خارجیها را ببینید سالبهسال ورژنهای جدید تولید میکنند. ولی ما در طی هفت روز دستگاه را ساخته بودیم. البته این اواخر دیگر اینطور نبود و دستگاهها را بااقتدار نصب میکردیم و آموزش میدادیم. اوایل جواب همه را میدادیم. چرا صدا میدهد؟ چرا هورن میشکند؟ الآن دیگر میتوان گفت دستگاه بیعیب است و مشکلی ندارد.