کوه نتواند شدن سدِ رهِ مقصود مرد

نمی‌دانم تاکنون به راه‌اندازی یک شغل، یک شرکت یا یک پروژه در حوزه‌های مختلف فکر کرده‌اید یا نه؟ و همچنین نمی‌دانم تاکنون چقدر تجربه‌ی قدم‌ گذاشتن در یک پروژه و طی کردن مسیر و دیدن نتیجه و یا خوردن به موانع راه را داشته‌اید؟ چند بار مقالاتی در پاسخ به چنین پرسش‌هایی را خوانده‌اید تا بتوانید با نگاهی متفاوت شروع کنید و یا با مشکلاتی که در حال دست‌وپنجه نرم‌کردن هستید، بتوانید برخورد دیگری داشته باشید؟ جمع این پرسش‌ها به معنای پاسخ این متن به این پرسش‌ها نیست و شاید در این چند خط، درنهایت بتوانیم پرسش‌های حقیقی را پیدا کنیم؛ اما آنچه که بیشتر ما را به گفت‌وگو واداشته است، قدم‌های لرزانی است که برای برداشتن آن منتظر تاییدات و تضمین‌های دیگران هستیم. در کشور نیز بسیار با این مسئله مواجهیم. برای مثال در هنگام نیاز به یک فناوری و یا انجام پروژه‌های توسعه‌ای، با این پرسش مواجهیم که آن را از بیرون تأمین و خریداری کنیم و یا خود برای ساخت و تولید آن اقدام کنیم؟ آیا امکان ساخت آن در کشور وجود دارد یا نه؟
بگذارید از جایی شروع کنیم که همه کم‌وبیش با آن درگیر شدیم! تصمیم‌گرفتن برای ورود به یک کار و برهم زدن نظم موجودی که در آن هستیم همیشه کار سختی بوده است. برای گرفتن این تصمیم، هرکسی باید مسیر متناسب وضع خود را برود؛ اما باید به این نکته توجه داشت که آنچه حائز اهمیت است، آن است که بتوانیم خود را در آن آینده‌ای که می‌خواهیم برسیم، بیابیم و خود را در نسبت با آن، ببینیم.
حتماً مسئله‌ی « امکان‌سنجی» به گوشمان خورده است. امکان‌سنجی، در تعاریف موجود، علم و روشی است که می‌خواهد ببیند که یک طرح، امکان عملی شدن دارد یا خیر. امکان‌سنجی می‌تواند از ضررهای احتمالی در آینده بکاهد و نقطه اتکایی را برای تصمیم بهتر، در اختیار قرار دهد؛ اما اینجا شاید بیشتر بهانه‌ای برای صحبت از آینده باشد تا بتوانیم به این بهانه، امکان‌سنجی را نیز به‌گونه‌ای دیگر ببینیم. این به معنای نقد و بررسی مبحث امکان‌سنجی و یا سخن گفتن از کارآمدی یا ناکارآمدی آن نیست. توجه ما بیشتر به آن است که چطور می‌شود به آینده نگاه کرد تا بتوان به سمت آن حرکت کرد. بالتبع نوشتن از نگاه یک شرکت دانش‌بنیان، نسبتی با فناوری، علم و عمل مهندسی خواهد داشت. بااین‌حال تلاش خواهد شد که حرفی زده شود که هر کس بتواند از منظر خود به آن فکر کند.

در مرحله اول که با هر مسئله‌ای روبرو می‌شویم، راهنمایی‌ها، ما را به سمت توجه به پارامترهایی همچون تاریخچه‌ی کار، بازارها، برآورد میزان هزینه‌های اولیه، هزینه‎های جاری، سود سالانه، تکنولوژی‌های موردنیاز، آینده‌ی تکنولوژی، انتخاب حوزه‌ی فناوری و نیروها و ساختارهای موردنیاز و… می‌برد و به‌عبارت‌دیگر تلاش می‌کنیم همه‌ی امکانات بالفعل و بالقوه را حول آن مسئله بررسی کنیم؛ اما گویا امکان، چیزی ورای از داشته‌ها، توانایی‌ها و آینده‌نگری‌های مرسوم است.
بگذارید تا با مثالی بحث را روشن‌تر کنیم. شرکت هیوندای، یک شرکت چندملیتی در خودروسازی جهان محسوب می‌شود. این شرکت از سال 1967 کار خود را آغاز کرد و دراین‌بین اتفاقاتی را پشت سر گذاشت تا به جایگاه کنونی خود، به‌عنوان سومین تولیدکننده خودرو در جهان برسد. ازجمله این اتفاقات که به گفته‌ی صاحب‌نظران کره‌ای، موتور محرک صنعت کره در خودروسازی محسوب می‌شود، تصمیم برای توسعه کار و ساخت کارخانه‌ای جدید برای شرکت بود. این تصمیم ازآنجا حائز اهمیت است که در اوج ناباوری تحلیلگران و صاحب‌نظران داخل و خارج کشور کره، گرفته شد. در برهه‌ای از حرکت، شرکت هیوندای تصمیم می‌گیرد خط تولیدی به ظرفیت 50 هزار دستگاه در سال برپا کند. این در حالی بود که نیاز بازار کره جنوبی فراتر از 10 هزار دستگاه نمی‌رفت؛ اما به گفته صاحب‌نظران کنونی خودرو در کره، این تصمیم، چرخ صنعت خودروسازی در کره را به حرکت انداخت.
اگر خوب دقت کنیم در تجربه‌های خودمان نیز چنین تصمیمات و نتایجی را دیده‌ایم. البته صنعت کشوری را تغییر ندادیم! اما تصمیماتی گرفته‌ایم که از چهارچوب تفکرات رایج بیرون بوده و نتایج جالب‌توجهی به همراه داشته که اصلاً تصورش را هم نمی‌توانستیم بکنیم. در شرکت دانش‌بنیان بهیار صنعت نیز تجربیات زیادی ازاین‌دست وجود دارد. تصمیم برای ساخت شتاب‌دهنده خطی پزشکی درمان سرطان و دستگاه ایکس ری کانتینری، ازجمله تصمیماتی است که با چارچوب‌های رسمی ناسازگار و غیرمتعارف به نظر می‌رسید و ازاین‌رو عدم باورها و مخالفت‌های زیادی را به همراه داشت، اما اکنون این تصمیمات به ثمر نشسته و باعث شده این شرکت حرف‌هایی برای گفتن در سطح جهان داشته باشد.
گویا ما نمی‌دانیم امکان‌هایمان چیست و در چه آینده‌ای زندگی می‌کنیم. این به معنای آن نیست که نمی‌دانیم چقدر پول داریم یا چند نفر را می‌توانیم مدیریت کنیم یا چقدر می‌توانیم محصولمان را عرضه کنیم. بلکه به معنای توجه به‌جایی است که کار در آن به نتیجه می‌رسد. شاید در زاویه نگاهی دیگر نیز گفته شود که این امر شاید در نگاه اول اهمیت چندانی هم نداشته باشد. چراکه نمی‌شود همه‌چیز را دید و حرکت کرد؛ اما آن زمان دچار مشکل می‌شویم که روی دانسته‌های خود حساب زیادی باز می‌کنیم. برای خود سقف می‌گذاریم و جرئت قدم برداشتن را از خود می‌گیریم، چون نمی‌دانیم، «نمی‌دانم» به چه معناست. داستان ما شده است داستان جنید بغدادی و بهلول که می‌خوابیم، طعام میخوریم و صحبت می‌کنیم و آداب آن را می‌دانیم اما وقتی می‌فهمیم که نمی‌دانیم، تازه می‌فهمیم که گویا همه فرع است و اصل چیز دیگری است. اصل‌وفرع کردن هم مسئله نیست. مسئله نگاه کردن به حیاتی است که جاریست و ما از کنار آن می‌گذریم.

ما همیشه در حال ساختنیم. دوست داریم جلو برویم و روزهای بهتری را پشت سر بگذاریم. ساختن برای ما امری بدیهی است؛ اما غفلت در امر ساختن، آینده را مبهم می‌کند. مخصوصاً در زمانه‌ای که در آن حاضریم که توصیف این زمانه خود نیازمند توضیحی مفصل است.
همیشه وقتی به یک درخت نگاه می‌کنیم، درخت را به میوه آن می‌شناسیم. در ساختن نیز در مرحله اول محصول و میوه‌ی کار را می‌بینیم اما در این توجه یک غفلت بزرگ است. این غفلت، گسست‌هایی است که بین فرد و محصول ایجاد شده است. ما انبردست را می‌بینیم، اما از دستی که آن را می‌سازد و عقلی که آن را راه می‌برد، غافلیم و فراموش می‌کنیم که از ما و فکر ما چه‌کار می‌آید.
این توجه و تذکر برای ما روشن می‌کند که آینده و نظر به آن نسبتی با انسان و علم دارد. این به معنای بی‌توجهی به مسائل مرسومی که در ابتدا مطرح شد، نیست اما اگر به این دو وجه توجه نشود، نمی‌دانیم چقدر محتمل است که بشود به نتیجه‌ی حاصل از پارامترهای پیشین، اعتماد کرد.
در اینجا دنبال تعریف انسان و علم نیستیم که قبلاً بسیار تعریف شده است. می‌خواهیم، به‌سادگی خودمان را توصیف کنیم. انسان در انسانیت خود، موجود پیچیده ایست. فکر می‌کند، تغییر می‌دهد، می‌سازد، خراب می‌کند، اختیار دارد، انتخاب می‌کند، خطر می‌کند، می‌ترسد و دائم در حال رشد و تغییر است.

چنین انسانی، اگر بخواهد حرکت کند؛ در دنیایی واقعی است؛ این چنین انسان‌‌های دیگری نیز هستند که تصمیم می‌گیرند و می‌خواهند راهی را برای خود طی کنند. باید دید که بین انسان ها با یکدیگر و دنیایی که هستند پیوندهاییست که همه در آن موثرند. دیدن این مسئله سبب می‌شود که دیگر به همان حالت مشهور، نمی‌توان تصمیم گرفت. نه اینکه نمی‌توان، بلکه چنین تصمیمی دور از واقعیت است. این حرف‌ها برای آن است که خود را در مجموعه‌ای از متغیرها ببینیم که با متغیرهای مرسوم متفاوت است و به قدر و اندازه‌ی خود نگاهی دیگر پیدا کنیم. در این حالت شاید بگوییم پس چگونه باید تصمیم گرفت، در حالی که پیوند ما با بسیاری از متغیرها شاید در اختیار ما هم نباشد. شاید توسعه برای ما این را خواسته که همه چیز را باید بدانیم و دانستن نیز با تعریف خودش و هر چه را که نتوانستیم بدانیم، دیگر نیست. باید توجه کرد که ساختن یک امر در حرکت است که در این صورت، دانسته‌ها و ندانسته‌ها، معنا دارد. شرایط زمانی جالب‌تر می‌شود که برای اینکه حس کنیم که این شرایط را درنظرگرفته‌ایم، در این مواقع، در بهترین حالت، عوامل پیش‌بینی‌نشده می‌نامیم و با این کار به‌راحتی می‌توانیم از کنار آن بگذریم تا وقتی‌که سایه‌ی آن، بر کار ما می‌افتد! اما این یک وجه ماجراست. وجه دیگر آن انسانیست که قرار است داستان خود را بنویسد. این انسان باید بتواند به خود، نظر کند. توان و امکان و ظرفیت خود را ببیند، و از آنجایی که هست، شروع به حرکت کند و بداند که انسان است. توجه دادن این متن به آن است که حرکت، تجربه‌ای برای هر فرد است. درنتیجه با رشد فرد، با تصمیمات هرروزه‌ی فرد، با اتفاقاتی که در دل مسیر برای او می‌افتد و با تصمیمات خود و دیگران، شکل می‌یابد. در دل این راه، تفکر می کند، یاد می‌گیرد، تجربه می‌کند، رشد می‌کند، دل به دریا می‌زند و با یک توجه و نگاه به آینده، تلاش می‌کند تا دچار تکثر در راه و هدف نشود. کسانی که تصمیم می‌گیرند و بار مسئولیت را بر دوش می‌کشند، می‌دانند که این خود آن‌ها هستند که باید راه بروند و بسازند و ظرفیت خود را می‌یابند و غلام همت خود هستند. اهل همت رخنه در سد سکندر می کنند/ این سبک دستان، کلید فتح را دندانه اند. با این توصیفاتی که از انسان و شرایطی که در آن حاضر است، کردیم، دیگر نمی توان براحتی نسخه پیچید.

علم نیز مفهومی نیست که بتوان به‌راحتی آن را تعریف کرد. علم ازآنجا مورد اهمیت است که ارتباط بین انسان و بیرون از او را فراهم می‌کند. برای تقریب به ذهن، می‌توان توصیفی از علم داشت تا بتوان با نزدیک شدن نگاه‌ها به یکدیگر به مسئله عالم شدن و معنای آینده فکر کنیم. دکتر داوری اردکانی در مقاله‌ی علم و ارزش خود در باب علم و دانش، می‌گویند: « دانش با نمی‌دانم آغاز می‌شود. آنکه نمی‌داند که نمی‌داند، چه می‌داند که دانش چیست. آن‌هم که می‌داند، نیاز به آموختن ندارد، ولی ازآنجاکه دانش زمان ما، عین قدرت و سازندگی است، «نمی‌دانم» اهل دانش به معنی نمی‌توانم است، زیرا اصل این است که آنکه دانش دارد می‌تواند و می‌سازد.»
آنچه ما را به هم‌کلامی واداشته، نگاهی کوتاه، اما دوباره به علم است. علم در زمانه‌ای، خود شرف داشت اما در دنیای کنونی دیگر آن شرف ذاتی را ندارد. وقتی در اختیار انسان مدرن قرار می‌گیرد، می‌تواند جا پیدا کند. بااین‌حال صاحب دانش شدن، پرسشی است که در طول اعصار، انسان‌هایی با قدم گذاشتن در مسیر کسب آن، چراغ راه آن شدند. دانش را نمی‌شود آموخت، باید یافت. باید پرسید و جست. فکر کرد و از دل دانسته‌ها و ندانسته‌ها و مجهولات، پیدا کرد. می‌شود صورت‌هایی را آموخت اما صاحب علم شدن، دنیای خود را دارد. درک این مسئله، نگاه به امکان‌ها را متفاوت می‌کند. بزرگ‌ترین امکان‌ها، انسان‌هایی هستند که فکر می‌کنند و می‌سازند. این انسان‌ها بزرگ‌ترین امکان برای خود و دنیایی هستند که در آن حاضرند. البته بحث در اینجا زوایای دیگری می‌یابد که خود جای تأمل دارد. اینکه انسان‌ها در چه دنیایی می‌توانند فکر کنند و بسازند؟ چرا در کشور دانشمندانی داریم، امکانات و ظرفیت‌هایی داریم، قوانینی داریم، مسئله‌های حل‌نشده‌ی بسیاری را پیش روی خود می‌بینم، اما همچنان نخواسته‌ایم ارتباطی بین آن‌ها شکل دهیم و همدیگر را نیافته‌اند. این را نیز باید دوباره، مورد تفکر قرار دهیم که خود باب بحث دیگری خواهد شد که در این چند سطر نمی‌گنجد.
مرد حکیم خرده نگیرد بر آینه

مقالات منتخب

راه‌های ارتباطی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید